خوش آمدید

به جادوی کلمات ؛ سایت سرگرمی تفریحی خوش آمدید

از خانه بذر | بانک بذرهای کمیاب دیدن فرمائید

63.داستان مردی که تبرش گم شد

63.داستان مردی که تبرش گم شد

 مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد. برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. مرد متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد. مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند.آنقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباس هایش را عوض کند و نزد قاضی برود و شکایت کند. اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد – زنش آن را جا به جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مانند یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند و رفتار می کند.

آنچه را می خوانید، می شنوید و می بینید، نپذیرید مگر درستی اش بر شما آشکار شود.رنه دکارت

افزودن به علاقه‌مندی‌ها حذف از علاقه‌مندی
  • 24 تیر 1393
  • 0 دیدگاه
  • 619 بازدید
اشتراک گذاری

سایر پست ها

دیدگاه ها

کد امنیتی رفرش

اشتراک‌گذاری