خوش آمدید

به جادوی کلمات ؛ سایت سرگرمی تفریحی خوش آمدید

از خانه بذر | بانک بذرهای کمیاب دیدن فرمائید

35. داستان گلابی ها ....

35. داستان گلابی ها ....

35. داستان گلابی ها ....

 

 

یه روز یه كامیون گلابی داشته توی جاده می رفته كه یه دفعه می‌افته توی یه دست‌انداز، یكی از گلابی‌ها می‌افته وسط جاده، بر می‌گرده به كامیون نگاه می‌كنه و میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها! گلابی‌ها میگن: گلابی، گلابی! كامیون دورتر می شه، صداشون ضعیف‌تر می شه. گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها! گلابی‌ها می گن: گلابی، گلابی! باز كامیون دورتر میشه، گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی‌ها! اما صدای گلابی دیگه به گلابی‌ها نمی‌رسه! گلابی‌ها موبایل راننده رو می گیرن و زنگ میزنن به موبایل گلابی،اما چه فایده كه گلابی ایرانسل داشته و توی جاده آنتن نمی‌داده! گلابی یه نفر رو پیدا می‌كنه كه موبایل دولتی داشته، زنگ می‌زنه به راننده و می گه: گوشی رو بده به گلابی‌ها، وقتی كه گلابی‌ها گوشی رو می گیرن، گلابی میگه: گلابی‌ها، گلابی ها! گلابی ها می گن: گلابی، گلابی . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اون شور و اشتیاقت تو حلقم ، واقعا دوست داری باز هم ادامه داشته باشه؟!؟!؟!؟!؟

افزودن به علاقه‌مندی‌ها حذف از علاقه‌مندی
  • 05 خرداد 1393
  • 0 دیدگاه
  • 459 بازدید
اشتراک گذاری

سایر پست ها

دیدگاه ها

کد امنیتی رفرش

اشتراک‌گذاری