
27. داستان طوطی

زنی از یک پرنده فروشی یک طوطی خرید تا از تنهایی بیرون بیاید. او پرنده را به خانه آورد اما پس از چند روز طوطی را به فروشنده داد و گفت:« این طوطی هنوز یک کلمه حرف نزده است.» فروشنده پرسید:« آیا در قفسش آینه هست؟ طوطی ها دوست دارند خودشان را در آینه ببینند.» با شنیدن این حرف، زن آینه ای خرید و به منزل بازگشت. روز بعد، دوباره به فروشگاه مراجعه کرد؛ زیرا طوطی اش هنوز حرف نی زد. فروشنده پرسید:” آیا برای طوطی یک نردبان خریده اید؟ طوطی ها عاشق این هستند که از پله های نردبان بالا بروند.» با این حساب زن نردبانی خرید و به خانه بازگشت اما چون طوطی بار دیگر حرف نزد، به فروشگاه مراجعه کرد. فروشنده پرسید:« آیا طوطی یک تاب دارد؟ پرنده ها دوست دارند روی تابی بنشینند و استراحت کنند.» زن تابی خرید و به خانه اش بازگشت. روز بعد زن به فروشنده مراجعه کرد و گفت که طوطی اش مرده است. فروشنده گفت:« خیلی متاسف هستم. قبل از مردنش حرفی نزد؟» زن پاسخ داد:« بله، طوطی پرسید، آیا کسی غذا نمی فروشد؟!»
نکته: درسی که از این حکایت می گیریم، این است که خیلی ها برای آراستن خود آینه می خرند، برای بالا رفتن نردبان تدارک می بینند و برای لذت بردن هم تاب می خرند، اما فراموش می کنند برای روح و روانشان غذا تهیه کنند.
به روح و روان خود غذا بدهید تا به شخصی که دوست دارید باشید، تبدیل شوید. ” جان ماکسول”
- 04 خرداد 1393
- 0 دیدگاه
- 439 بازدید