چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403

عضویت ورود تالار آرشیو نقشه سایت خانه بذر تبلیغات آگهی تماس با ما

خوش آمدید

به جادوی کلمات ؛ سایت سرگرمی تفریحی خوش آمدید

از خانه بذر | بانک بذرهای کمیاب دیدن فرمائید

(کل 1 توسط 0 نفر)

 

"بايد به آن‌چه كه نقاشي مي‌كنيد عشق بورزيد" اين باور جوي كلارك است. او بهترين روزهاي زندگي‌اش را در ميان باغچه و گل گذرانده و حالا، سال‌ها پس از درگيري با بيماري و ناتواني، عشق او به رشد و پرورش گياهان، به او الهام بخشيده تا در نقاشي‌هايش ديد دلنشين‌تر و دقيق‌تري از گل و طبيعت ارايه دهد.

 

جوي در بچگي به علت بيماري مادرش كه به نوعي اختلال نادر دستگاه عصبي مبتلا بود با مشكلات فراواني روبه‌رو شد. او نمي‌دانست كه اين بيماري ارثي است. زماني كه مي‌خواست خود را براي امتحانات آماده كند، متوجه شد كه پاهايش به شكلي غيرمتعارف رشد مي‌كنند. گر چه يك ارتوپد پيشنهاد آغاز درمان را داد ولي دخترك به دنبال درمان نرفت چون مادر او آن‌قدر از بيماري خود رنج مي‌برد كه نمي‌خواست باور كند دخترش هم به همين بيماري مبتلاست. مخالفت مادر با تشخيص پزشك آن‌چنان شديد بود كه ديگران هم موضوع بيماري جوي را فراموش كردند و دليل ديگري كه نگراني جوي را براي ورم پاهايش برطرف كند مطرح كردند مادر جوي همسري نداشت و از نظر مالي حمايتي در كار نبود، در نتيجه وضعيت او به طرز خطرناكي رو به بدتر شدن گذاشت. جوي تصميم گرفت كه وظيفه كسب مخارج خانه را به عهده بگيرد. در نتيجه ترك تحصيل كرد و در يك باغچه پرورش گياهان مشغول به كار شد.

 

زمان فراغت از كار، او كاملا در اختيار مادرش بود. همان‌طور كه بيماري مادر پيشرفت مي‌كرد، ناتواني و احتياج او افزايش مي‌يافت. عاقبت جوي به جايي رسيد كه نمي‌توانست هم زمان از عهده كار خارج از خانه و مراقبت مادر برآيد. به خصوص كه بيماري خودش بر توان روحي او اثر گذاشته بود. مادر در يك خانه سالمندان پذيرفته شد و جوي و برادرش براي زندگي در كنار افرادي از خانواده به شهر ديگري نقل مكان كردند. در اين‌جا او مجددا كاري در رابطه با پرورش گل و درخت براي خود پيدا كرد.

 

او مي‌گويد: ”من واقعا عاشق كارم بودم ولي واقعيت اين بود كه ديگر نمي‌توانستم كفش‌هايي با اندازه عادي بپوشم.“

 

عاقبت او مجبور به پذيرفتن عمل جراحي بر روي پايش شد. اين كار درد شديدي را كه در پا احساس مي‌كرد تا حدي تسكين داد. او هنوز بيست سال داشت و با نيروي جواني ايمان داشت كه به زودي سلامتي خود را باز خواهد يافت. او كه سعي مي‌كرد بيشترين لذت را از زندگي‌اش ببرد، در همين زمان ازدواج كرد.

 

آزمايشاتي كه بر روي نمونه جدا شده از پاي او انجام شده بود نشان داد كه او همان بيماري مادر را به ارث برده است كه باعث ناراحتي شديد او شد. علي‌رغم اين مشكل، او تصميم گرفت كه زندگي خويش را تا حد امكان به شكلي كاملا طبيعي بگذراند. وقتي بيست و هفت سال داشت يك فرزند دختر و سال بعد يك فرزند پسر به دنيا آورد. زمان زيادي نگذشت كه با ايجاد اختلاف زناشويي مجبور به متاركه شد. جوي به تنهايي مراقبت از فرزندانش را به عهده گرفت ولي اين كار روز به روز مشكل‌تر مي‌شد، زيرا او با پيشرفت بيماري و ناراحتي جسمي ناچار شده بود حتي براي حركت در خانه از عصا استفاده كند. او مي‌گويد: ”آن موقع كه بچه‌ها كوچك بودند و من آن‌ها را براي خواب به اتاق بالا مي‌فرستادم، برايم بسيار سخت بود. من حتي نمي‌توانستم خودم از پله‌ها بالا رفته و مثلا روي آن‌ها را بپوشانم، يا قبل از خواب شب بچه‌ها را ببوسم. مسايل بسيار كوچك ديگري هم در زندگي بودند كه برايم هر لحظه سخت‌تر و سنگين‌تر مي‌شدند، ديگر نمي‌توانستم در بطري‌ها را باز كنم يا چيزي را بپيچانم. اين‌ها ساده است، اما براي من مشكلي سنگين و دايمي شده بود.“

 

روزهاي مشكل‌تر زندگي او وقتي شروع شد كه مجبور شد براي مدتي در بيمارستان بستري شود. در آن‌جا براي كمك به درمان او يك پايش را قطع كردند. جوي كه ديگر قادر به مراقبت از فرزندان خويش نبود، ناچار بچه‌ها را به خانواده ديگري سپرد تا تحت مراقبت و سرپرستي آن خانواده در بيايند. سپس متوجه شد كه قدرت حركت دست‌هايش به سرعت رو به كاهش است و در ضمن پزشكان مجبور به قطع پاي ديگر او هم شدند. بعد از دو سال پزشكان به اين نتيجه رسيدند كه ديگر نمي‌توانند كاري براي درمان او بكنند. او مي‌گويد: ”بدتر از همه اين بود كه ناتواني من به حدي رسيده بود كه نمي‌توانستم صفحات كتاب را ورق بزنم و عملا از خواندن هم محروم شده بودم. قبل از اين‌كه توان دستم را به طور كل از دست بدهم تصميم گرفتم كه گذاشتن قلم در دهانم و نوشتن در اين حال را تمرين كنم، چون به خوبي مي‌دانستم كه اگر به مرحله‌اي برسم كه حتي نتوانم چيزي را امضا كنم از بين خواهم رفت. اين كار در ابتدا بسيار مشكل بود، چون من نمي‌توانستم كاملا بنشينم. ولي در بيمارستان كنار من كاغذ را به يك بالش تكيه دادند و من گر چه با خطي بد، اما سعي مي‌كردم تا چيزهايي را بر روي كاغذ بنويسم و مسوول پرستاران مرا در انجام اين كار تشويق مي‌كرد.“

 

آن موقع جوي در بيمارستان و از نظر مالي بسيار نيازمند بود و درست همان وقت بود كه در زندگي او تغييري بسيار مثبت به وجود آمد. مسوول بيمارستان نگران اين بود كه مبادا زندگي او تبديل به نوعي زندگي گياهي شود و به دنبال چيزي مي‌گشت تا بلكه نتواند از نظر فكري او را تحريك كند: ”جوي توانست يك مداد را در دهان نگاه دارد، پس ممكن است بتواند نقاشي هم بكند.“

 

جوي مي‌گويد: ”اولين كار من ترسيم يك كارت تبريك كريسمس بود. با يك شمع و يك تكه چوب. گر چه مي‌گويم كار خوبي بود ولي هرگز سعي نخواهم كرد چيز ديگري شبيه آن بكشم.“

 

جوي آن‌چنان از اين اولين كار خود تشويق شده بود كه تصميم گرفت تمامي كارت‌هاي تبريك كريسمس خود را شخصا نقاشي و تهيه كند. آن موقع ماه اكتبر بود و تا رسيدن ژانويه او بيست و پنج كارت ديگر فراهم كرد و تصميم گرفت كه آن‌ها را براي كساني كه به او لطف داشته‌اند بفرستد، تصميمي كه بسيار به او كمك كرد.

 

درمانگري كه يكي از همين كارت‌هاي زيبا را دريافت داشته بود از او پرسيد كه آيا تاكنون چيزي در مورد سازمان نقاشان با پا و دهان شنيده است يا نه: ”من مي‌خواهم به آن‌ها نامه‌اي بنويسم و در مورد چگونگي عملكردشان سوالاتي بكنم.“ تنها چيزي كه جوي از اين سازمان مي‌دانست اين بود كه مادرش از كارت‌هاي آن‌جا استفاده مي‌كرد. بنابراين فكر كرد كه فايده‌اي ندارد، زيرا تنها سه ماه است كه نقاشي مي‌كند و با توجه به توانايي‌هايش تنها خواهد توانست تابلوهاي خيلي كوچك نقاشي كند. به هر حال، سازمان به نامه درمانگر پاسخ داد با ذكر اين نكته كه كارت‌هاي كوچك كاملا قابل قبول است و خواستار نمونه‌هايي از كار جوي شد. حالا جوي مي‌خواست وسايل بهتري را كه مورد استفاده هنرمندان است در اختيار گرفته و از راهنمايي‌هاي تخصصي بهره‌مند شود. انجام كاري خاص و خلاق، آن هم بعد از اين مدت طولاني بي‌عملي كه روح و روان انسان را به نابودي مي‌كشاند، لطف و لذت ديگري به زندگي او بخشيد. او آن‌چنان سخت و جدي به كار نقاشي پرداخت كه هرگز پيش از آن كار نكرده بود. و در نتيجه دو سال بعد توانست يك عضو اصلي سازمان شود. اين بدان معنا بود كه بعد از تقريبا شش سال زندگي به كمك موسسات خيريه، اكنون مي‌توانست مانند ساير اعضاي سازمان، استقلال مالي خويش را به دست آورد. در محوطه خانه‌هاي سالمندان خانه‌اي با يك پرستار به او پيشنهاد شد. ابتدا فكر مي‌كردند كه او تنها هفته‌اي دو يا سه روز مي‌تواند در خانه خود باشد ولي تقريبا بلافاصله بعد از شروع اين برنامه او نياز به عملي ديگر داشت. بعد از عمل در جواب اين كه آيا هنوز هم مايل است در خانه‌اي خارج از بيمارستان زندگي كند يا نه، او پاسخ داد: ”البته!“ و براي اين كه در اجراي اين خواستش موفق شود به او كمك‌هاي فراواني شد.

 

امروز جوي، در حالي كه از داروهاي مسكن استفاده مي‌كند در خانه خود زندگي مي‌كند و همان گونه كه انتظار مي‌رفت، در خانه او گل‌هاي خانگي بسيار زيبا رشد و پرورش داده مي‌شوند. البته او براي كارهايي مانند پوشيدن لباس و تهيه  غذا به كمك نياز دارد و بنابراين هر روز صبح پرستاري به خانه‌اش مي‌آيد تا او را از روي تخت بلند كند و هر غروب براي بازگشتن به رختخواب نيز به همين كمك نيازمند است. پرستار كارهاي روزمره خانه را نيز انجام مي‌دهد.

 

جوي هنوز از نتيجه تلاش سخت خويش براي كسب استقلال لذت مي‌برد. يكي از بهترين خوشي‌هاي او باغچه‌اي است كه او براي پرورش گياهان و درختچه‌هاي بياباني درست كرده است. در حالي كه كسي را استخدام كرده بود كه كارهاي فيزيكي را براي او انجام دهد، خودش طرح باغچه را ريخته و گياهاني را كه امروز چنين جذاب و زيبا شده‌اند،‌ خريداري كرده است. صندلي الكتريكي چرخدار او به شيوه‌اي طراحي شده كه او مي‌تواند با فشار چانه‌اش آن را هدايت كند و به كمك همين صندلي مي‌تواند در باغچه‌اش حركت كند. شايد تنها باغبانان ديگر بتوانند ناراحتي او را وقتي مي‌بيند كه بايد براي گل‌ها كاري بكند و او حتي نمي‌تواند انگشتش را تكان بدهد، در نظر آورند. به همين دليل، هر وقت دختر و پسرش به ديدن او مي‌آيند، به كاشت و يا رسيدگي به كار گياهان مشغول مي‌شوند.

 

جوي مي‌گويد: ”مادر دوم آن‌ها بسيار خوب با آن‌ها رفتار مي‌كند. در واقع آن‌ها بيشتر بچه‌هاي او هستند تا من، ولي وقتي كسي بيمار و ناتوان شد مي‌تواند اين را هم به راحتي بپذيرد. وقتي آن‌ها بزرگ‌تر شدند، من توانستم راجع به شرايط خودم برايشان صحبت كنم و توضيح بدهم كه من نه به اين خاطر كه مايل نبودم مراقبتشان را به عهده بگيرم، بلكه به اين دليل كه ايمان داشتم اين بهترين كاري است كه مي‌توانم انجام بدهم، مراقبت و سرپرستي آن‌ها را به عهده كس ديگري سپرده‌ام. اين كار من نه از روي بي‌تفاوتي، بلكه كاري از روي عشق بود. عشق به زندگي بهتر براي همه ما!

مترجم: مريم سيادت - مجله موفقیت

بازنشر : سایت روانشناسی جادوی کلمات

مطالب مرتبط

نظرات ارسال شده

کد امنیتی رفرش

چطوری جون دل :)

هر موضوعی که میخواهید رو در این قسمت بنویس مانند : پروفایل , آشپزی و...

تمام حقوق مطالب سایت برای مجله جادوی کلمات محفوظ میباشد