پنجشنبه 10 خرداد 1403

عضویت ورود تالار آرشیو نقشه سایت خانه بذر تبلیغات آگهی تماس با ما

خوش آمدید

به جادوی کلمات ؛ سایت سرگرمی تفریحی خوش آمدید

از خانه بذر | بانک بذرهای کمیاب دیدن فرمائید

(کل 2 توسط 0 نفر)

خلافت مأمون

صدایش را صاف کرد، بلند گفت:

من در آل علی و عباس هر چه گشتم شایسته تر از علی بن موسی کسی را برای خلافت ندیدم. همه گوش می‌ دادند و سر توی سر هم پچ پچ می‌ کردند. مأمون دوباره با صدای بلند گفت من خودم را از خلافت عزل می‌ کنم تا اباالحسن علی بن موسی الرضا به جای من بر تخت بنشیند. این جزئی از برنامه اش بود تا خودی نشان دهد.

امام فرمود:

اگر خدا این خلافت را به تو داده پس حق بخشیدنش را نداری، اگر هم خدا نداده پس اصلاً خلافت مال تو نیست تا اختیار بخشیدن یا نبخشیدنش به دیگران را داشته باشی. همه سکوت کرده بودند. حالا مأمون مثل همیشه سرش را پایین انداخته بود و فقط نگاه های ریز و موشکافانه جمعیت او را می‌ پایید.

مطالب مرتبط

نظرات ارسال شده

کد امنیتی رفرش

چطوری جون دل :)

هر موضوعی که میخواهید رو در این قسمت بنویس مانند : پروفایل , آشپزی و...

تمام حقوق مطالب سایت برای مجله جادوی کلمات محفوظ میباشد